وفا به پیمان، شرط تحقق ظهور

۱. نخستین پیمان
داستان آفرینش انسان و آغاز حیات او بر کره خاک با یک عهد و پیمان شکل می‌گیرد. عهد و پیمانی که بر پذیرش پروردگاری خداوند متعال و نفی پرستش شیطان بسته شد و همه انسان‌ها بر وفای به آن هم داستان شدند:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنیآدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ. [۱]
ای فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید؛ زیرا وی دشمن آشکار شماست و اینکه مرا بپرستید؛ این است راه راست.
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنیآدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَتهِم وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلَی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقیامَهِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ. [۲]
و [یاد کن] هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیه آنها را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر ]غافل بودیم.
پیامبران الهی و جانشینان آنها، این عهد و پیمان را در طول تاریخ، بارها و بارها به انسان‌ها یادآوری کردند تا آنان نسبت به عهدی که با خدای خود داشتند، دچار فراموشی نشوند:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّه َ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ…. [۳]
و در حقیقت، در میان هر امتی، فرستاده ای برانگیختیم [تا بگوید: ] «خدا را بپرستید و از طاغوت [= فریبگر ]بپرهیزید».
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ. [۴]
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم: «خدایی جز من نیست. پس مرا بپرستید».
از سوی دیگر، برای اینکه مردم در وفا به پیمانی که بر عهده داشتند، دچار مشکل نشوند و در تشخیص راهی که به اطاعت و بندگی خدا و مخالفت با شیطان می‌انجامد، گرفتار سردرگمی نگردند، به آنان گوشزد شد اطاعت خدا در اطاعت رسول اوست و هر کس بیشتر در طریق اطاعت رسول گام بردارد، در اطاعت خدا از دیگران پیشی گرفته است:
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّه َ و مَنْ تَوَلّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظا. [۱]
هر کس از پیامبر فرمان بَرَد، در حقیقت، خدا را فرمان برده است و هر کس روی گردان شود، ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستاده ایم.
… وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقوُا اللّه َ إِنَّ اللّه َ شَدیدُ الْعِقابِ. [۲]
… و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت، باز ایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.

۲. استمرار پیمان
با پایان یافتن عصر رسالت، نه تنها از بار عهد و پیمانی که آدم خاکی با خدای خود داشت، کاسته نشد، بلکه بسیار شدیدتر از دوران حیات پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله از او خواسته شد به عهد و پیمان خود وفا کند؛ زیرا او در وفاداری به این پیمان بازخواست خواهد شد: «… وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إنَّ الْعَهْدَ کانَ
مَسْئُولاً؛… و به پیمان [خود ]وفا کنید؛ زیرا از پیمان، پرسش خواهد شد». [۱]
این عهد، چنان که امام موسی کاظم علیه السلام در تفسیر آیه یاد شده می‌فرماید، چیزی نبود جز پیروی از امیر مؤمنان علی علیه السلام:
اَلْعَهْدُ ما أَخَذَ النَّبیُّ عَلَی النّاسِ فِی مَوَّدَتِنا وَ طاعَهِ أَمیرِالْمُؤْمنینَ أَنْ لایُخالِفُوهُ وَ لایَتَقَدَّمُوهُ وَ لایَقْطَعُوا رَحِمَهُ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُمْ مَسْئُولُونَ عَنْه. [۲]
[مراد از] عهد [در این آیه] آن پیمانی است که پیامبر درباره دوستی ما و پیروی از امیر مؤمنان [علی علیه السلام ] از مردم گرفت؛ اینکه با او مخالفت نورزند، از او پیشی نگیرند، با خاندانش نیکی کنند و آنها را آگاه کرد که درباره این پیمان بازخواست خواهند شد.
این بار عهد آدمی با خدای خود در صورتی دیگر متجلی شد و اطاعت امیرمؤمنان و امامان پس از او هم سنگ اطاعت خدا و رسول او گردید. چنان که امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَهَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا؛ [آنان ]اختیار شفاعت را ندارند، جز آن کس که از جانب [خدای ]رحمان پیمانی گرفته است [۳] . » می‌فرماید: أَلا مَن دانَ اللّه َ بِوَلایهِ أَمیرِالمُؤمِنینَ و الأَئِمَّهَ مِن بَعْدِهِ فَهُوَ العَهْدُ عِندَ اللّه ِ. [۴]
آگاه باشید، هر کس خدا را درباره ولایت امیر مؤمنان و امامان پس از او پیروی کند، این همان پیمان گرفته شده از سوی خداوند است.
برای اینکه هیچ کس در شناسایی شخصی که پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باید با او عهد اطاعت بسته می‌شد، به اشتباه نیفتد، در اجتماعی عظیم از مسلمانان،
نو شدن عهد آدمی به آگاهی همگان رسید و اعلام شد هر کس پیمان ولایت نبی خاتم صلی الله علیه و آله را پذیرفته است، از این پس باید به پیمان ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام گردن نهد: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ… ؛ هر کس را من مولای اویم، پس این علی مولای اوست… ». [۱] همچنین اعلام شد:
مَعاشِرَ النّاسِ! مَنْ یُطِعِ اللّه َ وَ رَسُولَهُ وَ عَلیِّا وَ الْأَئِمَّهَ الَّذینَ ذَکَرْتُهُمْ فَقَدْ فازَ فَوْزا عَظیماً. [۲] ای مردم! هر کس خدا و رسولش و علی و امامانی را که از آنها یاد کردم، اطاعت کند، بی تردید، به رستگاری بزرگی دست یافته است.
از همین رو بود که این روز را روز «عهد معهود» نامیدند:
إِنَّ هذا یَوْمٌ عَظیمُ الشَّأنِ… یَوْمُ کَمالِ الدِّینِ وَ یَوْمُ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ. [۳]
همانا امروز، روزی بس بزرگ است… امروز، روز کامل شدن دین و روز عهد و پیمان است.

۳. شکسته شدن پیمان
انسان‌ها مأمور شدند پس از رحلت نبی خاتم صلی الله علیه و آله، با وصی او تجدید عهد کنند و دست در دست او بگذارند تا به فرموده حضرت زهرا علیهاالسلام، آنها را به راحتی و ملایمت به راه هدایت و رستگاری رهنمون شود: به خدا سوگند، اگر پای در میان می‌نهادند و علی را بر کاری که پیامبر به عهده او نهاد، تنها نمی گذاردند، آسان آسان، ایشان را به راه راست می‌برد و حق هر یک را بدو می‌سپرد، چنان که کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آنچه کِشته است، بچیند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر می‌گشتند. اگر چنین می‌کردند، درهای رحمت را از زمین و آسمان به روی آنان می‌گشود. با این حال، چنان نکردند و به زودی خدا به کیفر آنچه کردند، آنان را عذاب خواهد فرمود. [۱] به گفته فاطمه زهرا علیهاالسلام، چنین نشد و بدعهدی و عهدشکنی از همان نخستین روزهای عروج رسول خدا صلی الله علیه و آله آغاز شد. بدین ترتیب، پیمانی که جماعت مسلمان در روز غدیر بر اطاعت ولیّ خدا بسته بودند، به راحتی شکست و جز جمع اندکی، همه امت اسلامی از اطراف امام و حجت عصر پراکنده شدند:
إِنَّ النَّبیَ صلی الله علیه و آله لَمَّاقُبِضَ إِرْتَدَّ النّاسُ عَلی أَعْقابِهِمْ کُفّارا إِلاّ ثَلاثَهً: سَلْمانُ وَ الْمِقدادُ وَ أَبُوذَرُ الْغِفاریُ. [۲]
هنگامی که پیامبر – درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد – رحلت فرمود، همه مردم جز سه تن؛ سلمان، مقداد و ابوذر غفاری، به گذشته کفرآمیز خود برگشتند.
از آن پس، اگر چه در دوره‌هایی از دوران ۲۵۰ ساله امامت شیعه، شاهد روی آوردن مردم به ائمه معصومین علیهم السلام و مرجعیت علمی آنها هستیم، ولی هیچ گاه عهدی که مردم در برابر امامان خود داشتند، به تمامی پاس داشته نشد. امامان معصوم علیهم السلام فرموده بودند:
إِنَّما کُلِّفَ النّاسُ ثَلاثَهً: مَعْرِفَهَ الْأَئمَّهِ وَ التَّسْلیمَ لَهُم فیما وَرَدَ عَلَیْهِمْ وَ الرَّدَّ إِلَیْهِمْ فیما اخْتَلَفُوا فیهِ. [۳]
مردم تنها به سه چیز تکلیف شده اند: شناخت امامان، تسلیم شدن به ایشان در آنچه بر آنها وارد می‌شود و رجوع به آنها در آنچه در آن اختلاف دارند.
این سخن ائمه هیچ گاه محقق نشد و سرانجام بدعهدی‌ها و عهدشکنی‌های امت اسلام به مقتول و مسموم شدن یازده امام و غیبت آخرین امام انجامید. بدین ترتیب، جامعه اسلامی از برکات حضور امام معصوم علیه السلام در میان خود محروم گشت. این همان اتفاقی بود که پیش از این در کلام امام محمد باقر علیه السلام پیش بینی شده بود:
إِذا غَضِبَ اللّه ُ تَبَارکَ وَ تعالی عَلی خَلْقِهِ، نَحّانا عَنْ جَوارِهِمْ. [۱]
هنگامی که خداوند تبارک و تعالی، از آفریدگانش خشمگین شود، ما [اهل بیت] را از مجاورت با آنها دور می‌سازد.

۴. ضرورت تجدید پیمان
غیبت امام از جامعه و به درازا کشیدن آن، نتیجه بدعهدی و پیمان شکنی مردم نسبت به حجت‌های الهی و جانشینان بحق رسول خدا صلی الله علیه و آله است. تا زمانی که مردم چنان که باید و شاید، به پیمانی که در برابر امامان معصوم علیهم السلام برعهده دارند، وفا نکنند و با همه وجود، آماده پذیرش اوامر و نواهی آنها نشوند، ظهور محقق نخواهد شد، چنان که امام عصر علیه السلام فرمود:
لَوْ أَنَّ أَشیاعَنا، وَفَّقَهُمُ اللّه ُ لِطاعَتِهِ، عَلی اجْتِماعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ، لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْیمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعجَلَّتْ لَهُمُ السَّعادَهُ بِمُشاهدَتِنا عَلی حَقِّ الْمَعْرِفَهِ وَ صِدْقِها مِنْهُمْ بِنا. [۱]
اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد، در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، هم دل می‌شدند، میمنت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می‌گشت؛ دیداری بر مبنای شناخت راستین و صداقتی از آنها نسبت به ما.
با توجه به همین اهمیت وفا به عهد و پیمان و تأثیر آن در ظهور امام عصر علیه السلام بوده است که از ما خواسته اند هر بامداد، عهد و پیمان اطاعتی را که نسبت به امام خود بر دوش داریم، به یاد آوریم و آن را تجدید کنیم:
أللّهُمَّ إِنّی أُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَهِ یَوْمی هذا وَ ماعِشْتُ مِنْ أَیّامِ حَیاتی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَهً لَهُ فی عُنُقی لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَدا. [۲]
بار خدایا! من در بامداد این روز و تمام دوران زندگانی ام، عهد، عقد و بیعتی را که نسبت به او (امام مهدی علیه السلام) بر گردن دارم، تجدید می‌کنم که هرگز از آن برنگردم و بر آن پایدار بمانم. در پایان این گفتار، توجه شما را به روایتی بلند و پرمعنا از امام باقر علیه السلام جلب می‌کنیم. در این روایت، امام باقر علیه السلام در پاسخ پرسش یکی از یاران خود که از زمان فرا رسیدن امر [ظهور] پرسیده بود، در قالب یک داستان یا حکایت تمثیلی، با تقسیم زمان‌ها به سه زمان گرگ، قوچ و ترازو بر این واقعیت تصریح می‌کند که مردم در دوره زمانی که آن را «زمان گرگ» می‌نامد، یک سره از در پیمان شکنی با خاندان رسالت برآمدند و حتی در فکر وفا به پیمان خود نبودند. در دوره زمانی دیگر که از آن به «زمان قوچ» یاد می کند، هر چند مردم تصمیم دارند به پیمان خود وفا کنند، ولی در عمل، پیمان شکنی می‌کنند و از بازگرداندن حقوق اهل بیت علیهم السلام سر باز می‌زنند. سرانجام، در دوره ای از زمان که «زمان ترازو» نامیده می‌شود، مردم واقعا تصمیم می‌گیرند به پیمان خود عمل کنند و حقوق غصب شده خاندان رسالت را به آنها برگردانند. این زمان، زمانی است که می‌توان در آن به تحقق ظهور امید داشت.
زراره نقل می‌کند که حمران از امام باقر علیه السلام پرسید:
قربانت گردم! کاش به ما می‌فرمودید این امر (ظهور امام مهدی علیه السلام) چه زمانی خواهد بود تا به آن خبر شادمان شویم؟ آن حضرت فرمود: ای حمران! تو دوستان و برادران و آشنایانی داری. [۱] در زمان‌های قدیم، مرد دانشمندی بود که پسری داشت و آن پسر به علم پدرش علاقه ای نشان نمی داد و در مورد دانش پدرش، چیزی از او نمی پرسید. آن مرد دانشمند، همسایه ای داشت که نزد او می‌آمد، پرسش هایش را با او مطرح می‌کرد و مطالبی از او می‌آموخت. تا اینکه زمان مرگ مرد دانشمند نزدیک شد. پس او فرزندش را فرا خواند و گفت: «تو از آنچه نزد من بود، دوری می‌گزیدی. علاقه ای به آن نشان نمی دادی و چیزی از من نمی پرسیدی، ولی همسایه ای دارم که نزد من می‌آمد و از من می‌پرسید و چیزهایی فرا می‌گرفت و به ذهن می‌سپرد. اگر به چیزی نیاز داشتی، نزد او برو» و همسایه اش را به او معرفی کرد. مرد دانشمند از دنیا رفت و پسر (همچنان) زنده بود تا اینکه پادشاه آن زمان خوابی دید و سراغ آن مرد دانشمند را گرفت. به او گفته شد: «آن مرد از دنیا رفته است. » پادشاه گفت: «آیا فرزندی از او به جای مانده است؟ » گفتند: «آری او یک پسر به جا گذاشته است. » پادشاه گفت: «او را نزد من بیاورید» و کسانی را به دنبال پسر فرستادند تا او را نزد پادشاه بیاورند. پسر [با خود ]گفت: «به خدا سوگند، نمی دانم چرا پادشاه مرا احضار کرده است. من هیچ دانشی ندارم و اگر پادشاه چیزی از من بپرسد، بی شک، رسوا خواهم شد. » در این حال، سفارش پدرش را (هنگام مرگ) به خاطر آورد. پس نزد همسایه ای که از پدرش علم می‌آموخت، رفت و به او گفت: «پادشاه، کسانی را به دنبال من فرستاده و نمی دانم چرا احضارم کرده است. پدرم به من گفته بود اگر به چیزی نیاز داشتم، به شما مراجعه کنم. » همسایه گفت: «اما من می‌دانم [۱] چرا تو را احضار کرده است. اگر به تو بگویم، تو باید هر چیزی را که خدا از این طریق نصیب تو گرداند، با من تقسیم کنی. » پسر گفت: «می پذیرم. » همسایه از او خواست سوگند یاد کند و به او اطمینان دهد که به عهدش وفا می‌کند. پسر هم سوگند یاد کرد. آن مرد گفت: «پادشاه می‌خواهد از تو در مورد خوابی که دیده است، پرسش کند و بداند که این زمان چه زمانی است. پس بگو این زمان «گرگ» است. » پسر نزد پادشاه رفت و پادشاه گفت: «آیا می‌دانی به چه دلیلی تو را احضار کرده ام؟ » پسر گفت: «مرا احضار کرده اید تا در مورد خوابی که دیده اید، از من بپرسید و بدانید که اکنون چه زمانی است. » پادشاه گفت: «درست گفتی. پس به من بگو این زمان چه زمانی است؟ » پسر گفت: «این زمان زمان گرگ است. » پادشاه دستور داد پاداشی به آن پسر بدهند. آن پسر جایزه را گرفت و به سوی خانه اش رفت. از اینکه به دوستش (مرد همسایه) وفا کند، خودداری کرد و [با خود ]گفت: «شاید پیش از اینکه این مال را به او بدهم یا خودم بخورم، از دنیا رفتم و شاید پس از این، به آن مرد نیاز نداشته باشم و دیگر از این گونه پرسش‌هایی که از من پرسیده شد، از من پرسیده نشود. » پس مدت زیادی [در وفا کردن به آن مرد] درنگ کرد.
مدتی بعد، پادشاه خوابی دید و به دنبال پسر فرستاد. پسر از کرده خود پشیمان شد و [با خود ]گفت: «به خدا سوگند، هیچ دانشی ندارم که با آن نزد پادشاه بروم و نمی دانم با دوستم (همسایه) چه کار کنم؛ چون به او نیرنگ زده و به او وفا نکرده ام. » بعد گفت: «به هر حال نزد او می‌روم، از او عذرخواهی می‌کنم و برای او سوگند یاد می‌کنم. شاید او [از خواب پادشاه ]به من خبر دهد. » پسر نزد مرد همسایه رفت و گفت: «کاری کرده‌ام که نباید می‌کردم و به آنچه میان من و تو بوده است، وفا نکرده‌ام و آنچه داشتم، از دستم رفته و به تو نیازمند شده ام. تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا تنها نگذاری. من به تو اطمینان می‌دهم هر چه به دست آوردم، با تو تقسیم کنم. پادشاه به دنبال من فرستاده است و نمی دانم از من چه می‌پرسد. » آن مرد (همسایه) گفت: «پادشاه می‌خواهد از تو در مورد خوابی که دیده است، بپرسد و بداند این زمان چه زمانی است. پس تو به پادشاه بگو: این زمان، زمان «قوچ» است. » آن پسر نزد پادشاه رفت، پادشاه وارد شد و گفت: «می دانی چرا به دنبال تو فرستاده ام؟ » آن پسر گفت: «شما خوابی دیده اید و می‌خواهید بدانید اکنون چه زمانی است. » پادشاه خطاب به پسر گفت: «درست گفتی. پس به من بگو این زمان، چه زمانی است؟ » پسر گفت: «این زمان، زمان قوچ است. » پس از آن، پادشاه دستور داد پاداشی به پسر بدهند. پسر آن پاداش را گرفت و به سمت خانه اش رفت و فکر می‌کرد که آیا به دوستش وفا کند یا نه. یک بار تصمیم می‌گرفت وفا کند و یک بار تصمیم می‌گرفت به عهدش وفا نکند. پس از آن گفت: «شاید پس از این؛ دیگر تا ابد به آن همسایه نیازی نداشته باشم. » در نهایت تصمیم گرفت بی وفایی کند و به عهدش وفا نکند. پس مدتی دیگر در وفا به عهدش درنگ کرد.
مدتی بعد، پادشاه خوابی دید و به دنبال پسر فرستاد. آن پسر برای آنچه با دوستش کرده بود، پشیمان شد و پس از دو بار بی وفایی گفت: «چه کنم که دانشی ندارم. » سپس تصمیم گرفت که نزد مرد همسایه برود. پسر نزد آن همسایه رفت و او را به خدای تبارک و تعالی سوگند داد و از وی خواست او را [در مورد خواسته پادشاه] آگاه سازد و به همسایه گفت این بار به او وفا می‌کند و به او اطمینان داد و گفت: «مرا به این حال وا مگذار! بدون شک، دیگر پیمان شکنی نمی کنم و به تو وفا می‌کنم. » همسایه از وی خواست تا به او اطمینان دهد. سپس گفت: «تو را خوانده است تا در مورد خوابی بپرسد که دیده و بداند که این زمان چه زمانی است. وقتی که پادشاه از تو پرسید، بگو این زمان، زمان «ترازو» است. » آن پسر نزد پادشاه رفت و پادشاه وارد شد و گفت: «[می دانی ]چرا تو را احضار کرده ام؟ » پسر گفت: «شما خوابی دیده اید و می‌خواهید بپرسید که این زمان چه زمانی است. پادشاه گفت: «درست گفتی. پس به من بگو اکنون چه زمانی است؟ » پسر گفت: «این زمان، زمان ترازو است. » پادشاه دستور داد هدیه ای به او بدهند. پسر هدیه را گرفت و آن را نزد مرد همسایه برد و آن را جلوی همسایه گذاشت و گفت: «آنچه من به دست آورده ام، برای تو آوردم. پس تو آن را تقسیم کن».
آن همسایه دانشمند گفت: «زمان اول، زمان گرگ بود و تو از گرگ‌ها بودی و زمان دوم، زمان قوچ بود که قوچ تصمیم می‌گیرد و انجام نمی دهد و تو هم مثل قوچ تصمیم می‌گرفتی، ولی وفا نمی کردی و این زمان (سوم) زمان ترازو بود و تو در آن زمان وفادار بودی. پس بگیر آنچه برای تو است؛ چون من نیازی به آن ندارم. » آن دانشمند (همسایه)، هدیه را به پسر برگرداند. [۱]
———-
[۱]: سوره یس ۳۶، آیه ۶۰ و ۶۱.
[۲]: سوره اعراف ۷، آیه ۱۷۲.
[۳]: سوره نمل ۱۶، آیه ۳۶.
[۴]: سوره انبیا ۲۱، آیه ۲۵.

[۱]: سوره نساء ۴، آیه ۸۰.
[۲]: سوره حشر ۵۹، آیه ۷.
[۱]: سوره اسراء ۱۷، آیه ۳.
[۲]: بحارالأنوار، ج۲۴، ص۱۸۷، ح۱.

[۳]: سوره مریم ۱۹، آیه ۸۷.
[۴]: بحارالأنوار، ج۲۴، ص۳۳۳، ح۵۸.
[۱]: الإحتجاج، ج۱، صص ۱۴۶.
[۲]: الإحتجاج، ج۱، ص ۱۶۰.
[۳]: بحارالأنوار، ج۳۷، ص۱۶۴، ح۴۰.

[۱]: بحارالأنوار، ج۴۳، ص۱۵۸؛ ر. ک: سید جعفر شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام، چاپ چهارم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۴، ص۱۵۱.
[۲]: بحارالأنوار، ج۲۸، ص۲۵۹، ح۴۲.
[۳]: حدیث از امام باقر علیه السلام، الکافی، ج۱، ص۳۹۰، ح۱.

[۱]: حدیث از امام باقر علیه السلام، الکافی، ج۱، ص۳۴۳، ح۳۱.

[۱]: بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱۷۷.
[۲]: بحارالأنوار، ج۹۹، ص۱۱۱.

[۱]: علامه مجلسی در توضیح این سخن امام باقر علیه السلام که «تو را دوستان و برادرانی است» می‌فرماید: «شاید هدف از آوردن این حکایت، این باشد که این زمان، زمانه وفای به عهد نیست و اگر زمان ظهور این امر را به تو بگویم، تو دوستان و آشنایانی داری و زمان ظهور را به آنها می‌گویی. در نتیجه، خبر میان مردم پراکنده می‌شود و باعث فساد می‌شود. عهد و پیمان به پوشیده داشتن زمان ظهور هم فایده ای ندارد؛ اگر هنوز زمان ترازو نرسیده باشد، تو به عهد خود وفا نمی کنی. یا معنای این سخن این است که تو آشنایانی داری. پس به آنها بنگر آیا آنها با تو در چیزی هم رأی هستند یا اینکه اصلاً به عهد تو وفا می‌کنند. پس چگونه امام زمان علیه السلام در این گونه زمان ظهور می‌کند! یا اینکه مقصود این است که تو خود می‌توانی آن را دریابی. پس برای کسب علم، به حال آشنایان و برادرانت بنگر. هر چه از آنها عزم و تصمیم قاطع بر فرمان برداری و اطاعت و تسلیم کامل از امامشان دیدی، پس بدان آن زمان، زمان ظهور حضرت قائم – خداوند ظهور و فرجش را نزدیک گرداند – است و قیام آن حضرت مشروط به این امر است و عموما اهل هر زمانی بر یک حالت هستند، همان گونه که از این داستان پیداست. » بحارالأنوار، ج۱۴، ص۵۰۰.
[۱]: علامه مجلسی در توضیح عبارت «اما من می‌دانم» می‌نویسد: «شاید علم آن مرد از اطلاع دادن آن عالم باشد و آن عالم هم علمش را از انبیا گرفته باشد؛ یعنی آنها بر اساس وحی آسمانی به او خبر داده اند که پادشاه به زودی آن خواب‌ها را خواهد دید و این تعبیر آن خواب هاست یا اینکه او از آن دانشمند، نوعی دانش فراگرفته که شخص با آن می‌تواند امثال آن امور را استنباط نماید. این احتمال هم وجود دارد که آن مرد، پیامبری باشد که این امور را از طریق وحی فهمیده است. بحارالأنوار، ج۱۴، ص۵۰۰.

[۱]: الکافی، ج۸، ص۳۶۲، ح۵۵۲؛ بحارالأنوار، ج۱۴، صص۴۹۷ – ۴۹۹.
[معرفت امام زمان علیه السلام و تکلیف منتظران – جلد ۲، صفحه ۴۹]

افکار خود را به اشتراک گذارید